عرفان عرفان ، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

تنها دليل زنده بودنم

قدم زدن زير بارون با عرفانم

ديروز كه داشت بارون ميومد من و عرفان دوتايي زير بارون و چتر به دست رفتيم تا بلكه بتونيم برا تولد آي نور جونم كه چهارشنبه است  كادو بخريم . البته راستش كادو بهانه بود تا زير بارون كمي قدم بزنم . رفتيم اما چيز مناسبي پيدا نكرديم . لباس ها قيمتشون رو نشون نميدادن  .  يه پيرهن كه فك ميكردم نهايت 50 تومن باشه ميگفتن 180هزار .  عرفان كه ميخواست كم كم غر بزنه كه خسته شدم ، براش ذرت مكزيكي گرفتم تا تجديد قوا بكنه و يكم ديگه زير بارون قدم بزنيم و چند تا مغازه ديگه هم ببينيم  . اما بازم موفق نشديم چيزي بخريم و در نهايت دست از پا درازتر برگشتيم خونه . درسته چيزي نخريديم اما قدم زدن ...
18 مهر 1394

عرفان و محوطه ي مجتمع تجاري ابريشم

عرفان جونم محوطه ي مجتمع تجاري ابريشم  سركوچه ي   بابا اينا  (  خود مجتمع هنوز كامل افتتاح نشده  )  رو خيلي دوس داره . مخصوصا مدل و رنگ سنگ فرش اونجا رو  .  تقريبا ميشه گفت يه پارك مانندي هست .  جاي بسي دنج و خلوت .  عرفان معمولا عصرهاي تابستون با بابا ميره اونجا و واليبال بازي ميكنن .   يكم هم  از سطح خيابون پايين تره ، زياد در ديد عموم نيست   يه جورايي ميشه گفت تا حدودي  ناشناخته مونده و  الان چند ساله كه پارك خصوصي ما شده .( يه وخ خداي نكرده همه تون نريزيد برين اونجا شلوغ بشه  ) ايشالا هيچوقت براي ديگران كشف نشه . الهي آمين .  مديونيد...
16 مهر 1394

روزي كه عرفان با نگين رفته بودن دانشگاه نگين :

روزي كه عرفان با نگين رفته بودن دانشگاه نگين : دانشگاه نگين دانشگاه تربيت معلم آذربايجان هست ( بود ) چون الان داره پايان نامه ارشد رو كار ميكنه و ديگه خيلي كم ميره دانشگاه . نگين هميشه تعريف ميكرد كه چطور با قطار ميره دانشگاهشون ( كلا نيم ساعت هم راه نيست ) اما نگين دوساعت از قطار و خوشي هاشون تعريف ميكرد و  عرفانم  با حسرت به حرفاي نگين گوش ميداد و ميگفت كاش يه روز منم ببري دانشگاه  . در تعطيلات امسال  نگين و عرفان قرار  مدار گذاشتن كه يه روز دوتايي برن دانشگاه . ( البته هدف عمده قطار بود نه خود دانشگاه ) اينم محوطه ي دانشگاهشون : ...
14 مهر 1394

هم زمان شدن عروسي و كلاس بنده

چهارشنبه يعني فردا ، برا عروسي پسر عموي مامان دعوت بوديم . وقتي مامان به من گفت نگار عروسي دعوتي گفتم من شرمنده  نميتونم بيام كلاس دارم .    ديدم روي كارت اسم مامان رو نوشته و كنارش نوشته .... و دختر گرامي . خوشحال شدم گفتم مامان ، اسم نبردن كه . دختر گرامي من نيستم ، نگين هست ، دوتايي برين .  نگين گفت   اصلا حرفشم نزنين من كلاس زبان دارم خودشم كلاس فشرده كه اگه يه جلسه نرم ، 10 جلسه عقب ميفتم  . خ لاصه اين شد كه مامان زنگ زده به عموش گفته ما يكي از كارتهاتون رو مياريم پس بديم تا  اگه مهمون ديگه اي داشته باشين دعوت كنيد . عموي مامان هم بدجوري ناراحت شده كه يعني چه ؟؟؟ نگار بايد ...
14 مهر 1394

عكس بهترين دختر فاميل

و اينم عكس يكي از دختر هاي فاميلمون كه از بقيه دخترها ، قشنگتر ، خوشگلتر ، نازتر ، مهربون تر ، مظلوم تر ، ديگه. ...ديگه....   بذا  فك كنم  .  آها جونم براتون بگه :خانوم تر ، كدبانو تر ، با سليقه تر،   بهترتر ، ماه تر ، خوب تر ، اصلا  بهتر  بگم  همه ي خوبي هاي جهان جمع شده در اين دختر :     حالا اين دختر خانوم با اين همه صفات خوب كه شمردم براش ، نسبتش با عرفان جونم چيه ؟؟؟؟ . . . .  اين دختر خانوم چند تا نسبت اساسي داره با عرفان . كه به طور خلاصه به  چند موردش اشاره مي كنم  : 1- نوه ي مادربزرگ مامانش 2- خواهرزاده ...
13 مهر 1394

آنتي ويروس

              ديروز صبح كه عرفان از خواب بيدار شد گفت مامان گلوم  يه كوچولو درد داره .  گفتم اگه صبحانه بخوري و بعدش با آب نمك قرقره كني خوب ميشه . بعد از صبحانه ديدم عرفان تبلتو گرفته دستش و دهنشو باز كرده و تبلتو چسبونده به دهنش . از كارش تعجب كردم و گفتم اين چه كاريه ؟؟؟ گفت مامان آنتي ويروس تبلتمو باز كردم ،  ميخوام ببينم اين آنتي ويروس ميتونه ويروسهاي گلوي منم  پيدا كنه ؟؟؟؟ من: 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 عرفانم  تو فقط گاهی برام بخند تو که می خندی دنیای جهنمی بهشت موعود می شه برام تو فقط گاهی برام بخ...
11 مهر 1394

عكس عرفان در گوشي بابام

اين عكسا تو گوشي بابا بود كه نمي دونم چه وقت بابا و عرفان دوتايي رفتن ائل گلي و بابا از عرفان عكس گرفته از شواهد پيداست كه واس ورزش صبحگاهي رفتن اونجا اما مسئله اي كه ذهنمو درگير كرده  اينه كه  چرا عرفان  با كفش تابستوني رفته ورزش عايا ؟؟                             عرفان گلم :  ای زندگـــــــی و  تن و توانم همه تو جانی و دلی، ای دل و جانم همه تو تو هستی من شدی، ازآنی همه من من نیست شدم در تو، ازآنم همه تو ...
9 مهر 1394

عرفان و هليا

                                    صبح روز عيد قربان كه رفته بوديم خونه ي عمه ام واس ديدن مادربزرگم كه اونجا بودن . هليا جون( نوه ي عمه ام )  از عرفان ما خوشش اومد و همش كنار عرفان  نشست . ( بس كه پسر من طرفدار داره فك كنم كانديدا  بشه رأي بياره  )                                                             &n...
8 مهر 1394

جلد كردن كتابهاي كلاس پنجم عرفان

عرفان عزيزم : آرزویم این است که دلت خوش باشد، نرود لحظه ای از صورت ماهت لبخند،  نشود غصه دمی نزدیکت، لحظه هایت همه زیبا باشند، از خدا می خواهم که تو را سالم و خوشبخت بدارد همه عمر و نباشی دلتنگ                                           وقتي داشتم كتاباي عرفانو جلد ميگرفتم ياد  كتاب دفترهاي خودم افتادم كه مامانم برام جلد ميگرفت  منم مينشستم كنارش و كتابو ميگرفتم تا مامان راحت تر بتونه چسب بزنه .   آره خوب يادمه قديما يكي از...
5 مهر 1394