عرفان و هليا
صبح روز عيد قربان كه رفته بوديم خونه ي عمه ام واس ديدن مادربزرگم كه اونجا بودن . هليا جون( نوه ي عمه ام ) از عرفان ما خوشش اومد و همش كنار عرفان نشست . ( بس كه پسر من طرفدار داره فك كنم كانديدا بشه رأي بياره )
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی