عرفان عرفان ، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

تنها دليل زنده بودنم

جلد كردن كتابهاي كلاس پنجم عرفان

1394/7/5 9:06
نویسنده : مامان گل پسر
541 بازدید
اشتراک گذاری

عرفان عزيزم :

آرزویم این است که دلت خوش باشد،محبت

نرود لحظه ای از صورت ماهت لبخند، آرام

نشود غصه دمی نزدیکت،بوس

لحظه هایت همه زیبا باشند،آرام

از خدا می خواهم که تو را سالم و خوشبخت بدارد همه عمربغل

و نباشی دلتنگ محبت

                                        

وقتي داشتم كتاباي عرفانو جلد ميگرفتم ياد  كتاب دفترهاي خودم افتادم كه مامانم برام جلد ميگرفت  منم مينشستم كنارش و كتابو ميگرفتم تا مامان راحت تر بتونه چسب بزنه . متنظر

 آره خوب يادمه قديما يكي از كارهاي بسيار مشكل زندگي ، گرفتن جلد براي كتاب و دفترها بود . يادش به خير كل تابستونو بجاي اينكه برم كلاس تقويتي مينشستم و همه ي دفترهامو خط كشي ميكردم تا دفترام بدون حاشيه نباشه .خندونکخنده

عاااااااااااااااااااااااااااااخه اون زمان  فوقش دفترامون اين شكلي بود.  تازه  اونم از مدرسه ميدادن : خندونک

           

بعد از خط كشي دفترا ،  مينشستيم و روشون كاغذ كادو ميگرفتيم  و بعدشم از روي اون جلد نايلوني .خندونک

اينم دفترهاي سيمي نسل جديد با جلداي خوشگل موشگل و كارتوني  كه نياز نيست  تابستونت رو واس خط كشي كردنشون به هدر بدي و  نياز به جلد كردن  هم ندارن حتي .  ( تفاوت را احساس كنيد خندونک)

در مورد كتابهامون هم همينطور بود .  با هزار بدبختي و با چسب نواري جلد نايلوني ساده رو ميچسبونديم :خسته

من سال 67 كلاس اول ابتدايي بودم . كتابم اينجوري بود :

اما الان جلدهاي آماده كه دراومده  ديگه راحت و آسون كتابا جلد ميشه .

درسته ما دهه شصتي ها مظلوم واقع واقع شديم اما يه چيزي رو مطمئنم و اون اينه كه :

همه چيز ما دهه ي شسصتي ها دلچسب و با صفا  بود ( حتي خودمونخندونک) عاغا حتي اين كارا يعني جلد و خط كشي و هدر دادن تابستون هم لذت خاص خودشو داشت ولي الان با وجود امكانات و تكنولوژي و شبكه هاي اجتماعي و  اينترنت و اونترنت ، همه چي بي مزه شده .   راضی

خاطرات کودکی زیباترند//یادگاران کهن مانا ترند
درس های سال اول ساده بود //آب را بابا به سارا داده بود

 درس پند آموزروباه وخروس//روبه مکارودزدوچاپلوس
روزمهمانی کوکب خانم است//سفره پرازبوی نان گندم است

 کاکلی گنجشککی باهوش بود //فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوزوسرمای شدید//ریزعلی پیراهن ازتن می درید

 تا درون نیمکت جا می شدیم//ما پرازتصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم //یک تراش سرخ لاکی داشتیم

 کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت//دوشمان ازحلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود//برگ دفترها به رنگ کاه بود

 مانده در گوشم صدایی چون تگرگ//خش خش جاروی بابا روی برگ
همکلاسی های من یادم کنید  // بازهم در کوچه فریادم کنید

  کاش هرگز زنگ تفریحی نبود//جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم//لا اقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش //یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر//یاد درس آب و بابایت به خیر

ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشق ها راخط بزن

          

        

                                               متنظرمتنظرمتنظرمتنظرمتنظرمتنظر

                                 هي روزگارمتنظر

با اينكه تعدادي از جلد آماده هاي پارسال عرفان سالم مونده بودن اما آقا  عرفان ما ، امسال درخواست جلد آماده با شكل باب اسفنجي داد و بيچاره بابام  در به در كوچه و خيابونا شد تا شكلي رو كه عرفان ميخواست براش بخره .

منم شب عرض چند دقيقه، هر هفت تا كتاب عرفانو جلد كردم . اينم مراحل كارم :خندونک

اينم عرفان خشنود از من ( خندونک) :

                  

بعدش كه كتابا رو جلد كردم رفتم آشپزخونه و  عرفانو هي صدا ميزدم بياد اونجا كارش داشتم كه ديدم هرچقد صداش ميكنم اين بچه جواب نميده . نگران شدم اومدم ببينم چي شده ديدم نشسته رو تختش  و داره كتاباشو ميخونهعصبانی

ميگم عرفان چي داري ميخوني كه اينقد مهمه كه دو ساعته صداي منو نميشنوي ؟؟

ميگه اينو دارم ميخونم ببين مامان:

يعني اينقد مهم بود اين مطلب ؟؟؟شاکی اما خب نسل جديده ديگه حتما مهم بوده و من نميدونم 

پسندها (2)

نظرات (0)