خوشحالی عرفان
دیروز که عرفان کلاس والیبال داشت بابامم تدریس داشت و نتونست عرفان رو ببره کلاس و طبق معمول بشینه اونجا تا کلاس عرفانم تموم بشه و بیان و من خودم مجبور شدم عرفانو ببرم کلاس ( خيلي بابام بد عادتم كرده هاااا ) . تا رسیدیم جلوی باشگاه یهو عرفان جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ بنفشی زد که زهره ام تركيد و کم مونده بود از شدت ترس ماشینو چپ کنم . هنوز مات و مبهوت جيغ عرفان بودم و دنبال ماشين يا موتوري ميگشتم كه احيانا باهاش تصادف كردم يا زبونم لال زبونم لال بني بشري زير چرخهاي ماشين رفته باشه و در يه لحظه خودمو پشت ميله...