عرفان عرفان ، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

تنها دليل زنده بودنم

مرداد ماه و سومين شمال سال96

1396/6/2 9:25
نویسنده : مامان گل پسر
525 بازدید
اشتراک گذاری

خردادماه وقتي از شمال برميگشتم و يه سر رفتيم سرعين ، همونجا بوديم كه از اداره  برام اس ام اس اومد كه هرچه سريعتر براي تعيين وقت استفاده از مهمانسرا مراجعه فرماييد. گفتم امسال دوبار اومديم شمال و بسه ديگه . نميرم دنبال تعيين وقت . اما عرفان و باباش اصرار كردن كه نه برو ثبت نام كن ما اونجا رو دوست داريم و من با توجه به كار خودم و كلاسهاي عرفان ، آخر مردادماه رو انتخاب كردم .

ميخاستيم جمعه صبح خيلي زود را بيفتيم و صبحانه رو هم تو راه بخوريم اما طبق معمول  تا ساعت12 طول كشيد و تا وسايل رو بزاريم تو ماشين شد 12:30 و ما همچنان بدون صبحانه بوديم . ساعت يك و نيم نزديكهاي سراب نگه داشيم و صبحانه خورديم( سعي كرديم جاي خلوتي باشه كه كسي نبينه ما داريم صبحانه ميخوريم . چون وقت نهار بود خندونک)

بعد رفتيم حيران و نهارمونم اونجا خورديم و يه مدت طولاني استارحت كرديم اونجا و چون خاله وحيده هي زنگ ميزد و اس ام اس ميداد كه منتظرتونيم پس كجاييد ، رفتيم و شب رو در ليسار در ويلاشون مونديم . دايي مامانم هم هي زنگ ميزد كه پيش خاله وحيده زياد موندين الان نوبت ماست بياييد لنگرود ويلاي ما . ( بس كه ما محبوبيم خنده) رضا بهش گفت كه چون دير راه افتاديم ،نميتونه يكسر تا لنگرود رانندگي كنه و ازمون قول گرفت كه نهار بريم پيششون . صبح زود هم زنگ زد كه دير نكنيد زود بياييد . خودش هم كلي راه اومده بود پيشوازمون. رفتيم ويلاشون و ديديم يك نهار تدارك ديدن كه آدم دهنش باز ميمونه . خيلي خيلي زحمت كشيده بودن . همه چي عالي بود اما يه ماهي قزل آلا به عنوان پيش غذا كبابي كردن كه مني كه ماهي دوست ندارم دوبار كشيدم و خوردم . ( عرفان و رضا هم ميگفتن زود باش دستور پخت و آماده سازي  اين ماهي رو ياد بگير ) سبزيجات و ادويه هايي كه ريخته بود خيلي طعم جالبي به ماهي داده بود.

يه حوض كوچولو هم در ويلاشون بود كه عرفان همون اول پريد توش و به منم ميگفت مامان بيا با هم شنا كنيم :

از لنگرود تا رامسر ( مهمانسراي ما ) حدود يك ساعت و ربع راه بود .. رفتيم و اتاقمون رو تحويل گرفتيم خيلي تميز بود . از دفعه ي قبل كه چهار سال پيش رفته بوديم خيلي تميز تر بود .

وسايل رو كه آورديم داخل دويديم و رفتيم ساحل ديديم بعله همه داخل آب هستن و  ما هم رفتيم تو دريا و خنك شديم .

فردا صبح رفتيم جواهرده كه راهش خيلي قشنگ بود و خود جواهر ده خيلي سرد و خنك بود طوري كه عرفان سردش شده بود .

از ساعت 4 هم باز رفتيم دريا و تا آخر شب تو آب بوديم .

دوشنبه صبح هم رفتيم كاخ رامسر ازش ديدن كرديم . كه خيلي برامون جالب بود .

بعد از ظهرشم دريا .( البته چون موقع شنا گوشي هامونو با خودمون نميبرديم ساحل، نتونستم هيچ عكسي از شنا و قايق سواري عرفان بگيرم.( همون قايق بادي اش )كه سه تايي به نوبت سوارش ميشديم .

تو دريا رضا با يه آقايي آشنا شد كه همكارم بود و اون آقا بهش گفت از راه انزلي نرو از راه رشت برو به قزوين و آزاد راه و راحت برو . زودتر ميرسي . مام به حرفش گوش داديم اما هرچي ميرفتيم راه طولاني تر ميشد و هي من به اون آقا لعنت ميفرستادم كه راهنمايي ات بخوره سرت . خندونک بعدا تو نقشه ديديم كه چقدر راهمون زيادتر شده به لطف و راهنمايي اون آقا . ديگه تصميم گرفتيم به راهنمايي هيچ كس توجه نكنيم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)