عروسی نگین
اينم از عكس عرفان در عروسي خاله ي يكي يه دونه اش :
بالاخره شهريور ماه شد و جشن عروسي نگين كه از چند ماه قبل استرسش رو داشتيم . اما الحمدالله مراسم به خوبی و خوشی و اونطور که ما میخاستیم برگزار شد .
از ساعت 3 كه مراسم عقد بود و فاميل هاي درجه يك عروس و داماد بودن ، و آقايون هم در تالار حضور داشتند که وقتي زمان جشن رسيد ، از طرف سالن اعلام كردن كه آقايون بايد هرچه سريعتر سالن رو ترك كنن.
عرفان خيلي خيلي ناراحت بود كه بهش ميگفتن اونم بايد بره بيرون . به مسئول تالار ميگفت درسته که عروس خاله ي منه اما هميشه به من ميگه داداشي و من در حقيقت داداشش هستم پس اجازه بدید پیشش بمونم..
منم كلي از مسئول تالار خواهش كردم كه عرفانو بيرون نكنه و اجازه بده يه گوشه بشينه اما قبول نميكرد و ميگفت نه كه نه . ميگفت ماشالا پسرتون ديگه بچه نيست و مرد شده . منم گفتم نه بابا بچه است فقط يكم قدش بلنده .
خانومه ديد كه ما خيلي اصرار ميكنيم گفت فقط ميتونم آخر مراسم كه داماد دوباره مياد تو سالن ، اونوقت اجازه بدم عرفان هم بياد . عرفان با قيافه ي ناراحت سالن رو ترك كرد و دل من و مامان و نگين براش كباب شد.
اما بالاخره ساعات پاياني مراسم رسيد و چون همون روز جشن؛ تولد نگين هم بود ، آقاي داماد اين دفعه با كيك وارد سالن شد و آهنگ تولدت مبارك اندي رو باز كردن و عرفان كنار آقاي داماد با يه عالمه بادكنك تو دستش اومد و مهمونامون كلي سورپرايز شدن .
از اونجايي كه آقاي داماد گفته بود من نخواهم رقصيد ، عرفان جور ايشون رو كشيد و با نگين يه رقص آذري جالب كردن كه اونم براي همه جالب و خوشايند بود .
در آخر بعد از شام عروسي و عكس عرفان با عمو عادل و دسته گل نگين :
خدايا ازت ميخوام همه ي جوانها خوشبخت بشن و به آرزوهاشون برسن . عرفان منم بين اونا . ايشالا روزي برسه كه من عرفانو در لباس دامادي ببينم .
♥ در اوج عشق ♥ هیچگاه مثل آن لحظه آرام نبودم آنگاه که تو را در آغوش گرفتم. میخواهم بدانی که عاشق توام ، اما عشقی که تنها معنای من و تو را دارد میخواهم بدانی که دوستت دارم ، حسی که رنگ قلب تو را دارد!