عرفان عرفان ، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

تنها دليل زنده بودنم

روز عيد قربان 94

روز عيد قربان خاله وحيده اينا  گوسفند قربوني كرده بودن  و به همين مناسبت آبگوشت درستيده بودن و  جمعه نهار ،  همه رو دعوت كرده بودن ويلاي عمو محمد واس صرف آبگوشت  . تعدادمون زياد بود و آبگوشت رو در قابلمه ي بزرگ درستيده بود كه من ديدم بهترين فرصته يه عكس از آبگوشت بگيرم و بذارم در وبم  تا  اونايي كه ميگن آبگوشت با لپه و مرغ درست ميشه بيان و  ببينن كه از قديم الايام آبگوشت با نخود وگوشت درست ميشه : عرفانم همش يا مشغول بازي  واليبال بود  كه  اجازه نميداد ازش  يه عكس درست و درمون بگيرم             ...
4 مهر 1394

روز اول مهر

در بنفشه زار چشم تو من زبهترین بهشت ها گذشته ام من به بهترین بهار ها رسیده ام ای غم توهمزبان بهترین دقایق حیات من لحظه های هستی من از تو پرشده ست...... عرفان جونم ورودت به كلاس پنجم مبارك اينم عكس هايي كه مامان روز اول( کلاس پنج )مدرسه از عرفان گرفته :             عرفان با همه ي دوستهاي پارسالش در يك كلاس افتادن لباس فرم مدرسه ي امسال عرفان بر خلاف سال هاي قبل كه همش پارچه اي  يا كتاني بود ، امسال شلوارشون لي سرمه اي  و   ژاكتش  كاموايي هست كه به نظر من خيلي فكر خوبي هست و صبح ها كه هوا سرده  ...
4 مهر 1394

آماده شدن عرفان برا رفتن به مدرسه - روز اول مهر

اينم از چهارشنبه اول مهر كه عرفان مثل سال قبل مونده بود خونه ي بابا و با تشريفات كامل رفته بود مدرسه : نگين صبحي بعد از اينكه عرفان لباس هاي مدرسه اش رو پوشيده ازش عكس گرفته و مامان هم از زير قرآن ردش كرده و براش صدقه گذاشته كنار  بعدم صبحونه ي عرفان رو دادن و براش شير و كيك خريدن گذاشتن كيفش  . بايد اعتراف كنم كه اگه عرفانو از  خونه ميبردم مدرسه خيلي از اين كارها يادم نبود . آخه نه كه چهار ماه تعطيل بود ، از عادت در اومدم كه بچه رو چطور  بفرستم مدرسه  اينم بابا كه منتظر نشسته تو ماشين تا مامان و عرفانو ببره مدرسه و بعدم خودش بره مدرسه ي خودش  مامان ، با...
4 مهر 1394

ترم دوم زبان

عرفان جونم ترم اول زبان رو در كانون تموم كرد و برا ترم دوم ثبت نامش كردم . چند روز پيش  كه با نگين رفته بودم بيرون ، نگين گفت نگار عرفان خيلي  دركش بالاس و خيلي به فكرته  . گفتم چطور مگه ؟؟ نگين اينطور تعريف كرد كه :  عرفان  دوسه روز پيش اومد پيشم كه خاله دعا كن نمره ي زبانم 100 بشه و بتونم از تخفيف شهريه زبان استفاده كنم  . منم گفتم  ايشالا 100 ميشي اما خب خاله  حالا اگه 100 هم نشدي ، نشدي . هيچي نميشه . ميگه عرفان  گفت نه نگين عاخه ميدوني چيه ؟؟؟ اقساط بابا خيلي زياده و نميرسه شهريه ي منو بده  و پول شهريه ي  مدرسه  و سرويسم  همش  به عهده ي بيچاره ...
31 شهريور 1394

برنج پاك كردن پسرم

ديروز ظهر رفتم خونه و چون تا شب كلاس داشتم بدو بدو شام شب رو آماده كردم تا برم به كلاسم كه ساعت چهار شروع ميشد برسم . در عرض سه ربع هم نهارمون رو خورديم و هم  شام درستيدم و هم حاضر شدم برا رفتن به كلاس( همچين دختر زرنگي هستم من )  و داشتم سفارش هاي لازم رو به عرفان به ميكردم كه عرفان گفت مامان اگه حوصله ام سر رفت چيكار كنم تا  برگشتن تو  ؟؟؟  گفتم خب  يه كاري بكن ديگه . گفت مثلا چه كاري ؟؟؟؟منم كه عجله داشتم برم گفتم  چه ميدونم خب يه كاري بكن ديگه پسرم  و همون لحظه چشمم افتاد به برنجي كه گذاشته بودم بيرون تا پاكش كنم و گفتم مثلا برنج  پاك كن . اصلا انتظار نداشتم عرفان از حرفم استقبال كنه و...
29 شهريور 1394

افتادن جورچين همان و بدبخت شدن نگار همان

پنجشنبه ظهر كه رفتم خونه ديدم عرفان دومينو يا به اصطلاح جورچين  چيده و ميگه مامان منتظرت بودم تا بياي و وقتي من اينا رو  ميندازم فيلم بگيري  گفتم باشه صبر كن لباسامو عوض كنم بيام . دومينو رو درست در ورودي مابین اتاق خواب و اتاق خودش كه محل رفت و آمدم هست  چيده بود . ( براي تزئين چند تا تخم مرغ سفالي و قلك سفالي كه دو سه روز پيش به كمك عرفان رنگش كرده بوديم رو هم گذاشته داخل كار ) من خيلي با احتياط از كنار جورچينش رد شدم  تا برم لباسهامو عوض كنم . چون ميدونستم اگه بخورم به اينا ، بدبخت ميشم( قبلاً اين تجربه ي تلخ رو داشتم ) لباسامو كه عوض كردم و دوباره اومدم پذيرايي باز با دقت از ...
28 شهريور 1394

عشق ماشين بزرگ

عرفان عشق ماشين بزرگ  .   يه روز در جاده نگه داشته بوديم منظر بودیم ماشین عمه عرفان بیاد  كه عرفان از اين ماشين بزرگ خوشش اومد و گفت تا عمه اینا بیان بیا ازم با این ماشین عکس بگیر : ...
26 شهريور 1394

عرفان و حياط خونه ي بابام

  اينم عرفان جونمممممممممممم كه چه زير آفتاب سوزان چه زير برف زمستان  عاشق حياط خونه ي باباس و  به زور مياريمش توووووووووو (زير آفتاب حتي نميتونه چشاشو خوب باز كنه اما با اين حال نمياد تووووووو . ) اینم پایییییییییییییییییز : 👇 عرفان جونم عااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم  ...
26 شهريور 1394

تولد نگين جونم

ديروز ظهر من و عرفان رفتيم خونه ي مامان كه بعد از كلاس رقص عرفان بريم و برا نگين كيك تولد بخريم . ساعت چهار دوستهاي مامان زنگ زدن كه نزديك خونه تون هستيم اگه خونه ايد داريم مياييم كه ديديم يه كيك خوشگل واس تولد نگين جون خريدن و اومدن . نگين خيييييييييييييييلي خوشحال و سورپرايز شد .  واس منم خوب شد كه پول كيك موند تو جيبم . ( انگار اقتصادي بودن عرفان به منم سرايت كرده )  آورديم و كيك رو بريديم تا هم مهمونا بخورن هم مربي عرفان كه طبقه پايين داشت با عرفان كار ميكرد  . بعد از خوردن نصف كيك يادم افتاد كه اي دل غافل از كيك عكس ننداختم . از زاويه اي عكس گرفتم كه مشخص نشه نصفش نيست . (يه عكس كاملا هنري ) ببينيد مشخصه عايا ؟؟...
23 شهريور 1394