افتادن جورچين همان و بدبخت شدن نگار همان
پنجشنبه ظهر كه رفتم خونه ديدم عرفان دومينو يا به اصطلاح جورچين چيده و ميگه مامان منتظرت بودم تا بياي و وقتي من اينا رو ميندازم فيلم بگيري گفتم باشه صبر كن لباسامو عوض كنم بيام . دومينو رو درست در ورودي مابین اتاق خواب و اتاق خودش كه محل رفت و آمدم هست چيده بود . ( براي تزئين چند تا تخم مرغ سفالي و قلك سفالي كه دو سه روز پيش به كمك عرفان رنگش كرده بوديم رو هم گذاشته داخل كار)
من خيلي با احتياط از كنار جورچينش رد شدم تا برم لباسهامو عوض كنم . چون ميدونستم اگه بخورم به اينا ، بدبخت ميشم( قبلاً اين تجربه ي تلخ رو داشتم )
لباسامو كه عوض كردم و دوباره اومدم پذيرايي باز با دقت از كنار عرفان رد شدم كه نخورم بهش .( موفقيت بزرگ رو به خودم تبريك گفتم كه دومينو ها نيفتادن )
ديدم عرفان موقع بازي، ريشه هاي فرش كوچيك بيضي كه جلوي ورودي پذيرايي انداختم رو نامرتبش كرده ( يه گوشه از فرشي كه ميگم در عكس هاي بالا افتاده ). خواستم اون ريشه ها رو مرتب كنم كه يهو نميدونم چي شد كه دومينو يه دفعه شروع كرد به افتادن و تِق تِق تِق افتاد و عرفان گريه كرد.
بعدش به كل بامن قهر كرد كه تو باعث شدي جورچينم خراب بشه . (سرش رو برده بود زير پتو كه يعني خييييلي قهرم باهات )
گفت من ميخاستم موقع انداختنش فيلم بگيرم .
گفتم باشه اشكال نداره بيا دوباره بچينيم.
اما در آخر هاي كار بوديم كه اين بار دست خود عرفان خورد و جوچين ها افتاد
ديگه حدث بزنيد كه من چقد بدبخت شدم اون روز . حتي الانم از دلش درنيومده