عرفان عرفان ، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

تنها دليل زنده بودنم

ماجراي تقلب

چند روز پيش ظهري رفتم خونه ديدم عرفان ناراحت نشسته . فهميدم تو مدرسه براش مشكلي پيش اومده كه اينجوري پَكَر شده . گفتم خب تعريف كن ببينيم کی یا چي تو رو اينقد ناراحت كرده ؟؟؟؟؟ عرفان گفت مامان آقا معلممون گفت فردا بايد با اوليا بياي مدرسه . گفتم خاك بر سرم . چي شده ؟؟؟ چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلم هري ريخت چون مطمين بودم واس درس نخوندنش نيست كه گفتن اوليا بياد و تو مدرسه  هم از نظر درس و هم از نظر اخلاق از عرفان راضي هستن . هفته ي قبلش هم كه در كلاسشون جلسه بود رفتم معلمشون اونقد عرفانو تعريف كرد كه چند تا هندونه رفت زير بغلم .  با نگراني گفتم عرفان  با كسي دعوا كردي؟؟؟؟ (هميشه به عرفان سفارش ميكنم كه مبادا كسي رو ...
21 آبان 1394

پي نوشت پست قبل

عطف به پست قبلي ، ديديم كه پسر ما دو روز هفته با لباس ورزشي ميره مدرسه گفتيم خب يه لباس ورزشي درست و درمون بخريم براش. عرفان با باباش و مامانم رفتن لباس ورزشي بخرن من فقط سپرده بودم لباسي بخرين كه شلوارش از بغل راه نداشته باشه و زياد مشخص نباشه ورزشي هست كه با كاپشن زمستوني زياد به چشم نزنه  . اينام رفتن و كاپشن شلوار ورزشي خيلي خوبي برا عرفان گرفتن . عرفان اونجا ديده لباس اصلي بارسلونا هست از فرصت استفاده كرده و اين لباس رو هم خريده برا تابستونش : امروز كه عرفان ورزش داشت و از ديشب لباسا رو پوشيده بود و ميخواست با اين لباسا بخوابه . گفتم بابا دربيار با اينا كه نميتوني بخوابي . ميگه پس بذار يكم ورزش كنم بعد دربيارم : ...
17 آبان 1394

مدل خواب عرفانم :

عرفانم هميشه وقتي رو تخت خوابش ميخوابه سر و ته ميخوابه . يعني  سرشو ميذاره پايين تخت و هرچقدرم ميگم سرت رو از اين طرف بذار تا از پنجره باد نخوره به سرت  ميگه دوس دارم اينجوري بخوابم . ( حالا چه حكمتي در سر وته خوابيدن هست  الله اعلم )   وقتي هم به  خاطر اصرار  من  شب درست ميخوابه ، صبح كه بيدار ميشم ميبينم باز سرو ته شده  : اين بالش جوجه اش رو هم چند ساله كه از خودش دور نميكنه و حتي موقع خواب  يا بغلش ميكنه ميخوابه يا ميذاره كنارش و ميخوابه . شکر میکنم خدا را عطا نموده بر ما نوگلی ناز و زیبا خوابای خوش ببینی تو دنیا غم نبینی  &n...
11 آبان 1394

عرفان و معلم كلاس اول و چهارمش

همه ي معلم ها برامون عزيزن و دوستشون داريم اما نميدونم چرا خاطره ي معلم اول ابتدايي از بقيه ي معلم ها پررنگ تر تو ذهن مي مونه . اسم هر معلم هم يادمون بره اسم و  خاطره ي معلم كلاس اول فراموشمون نميشه . من خودم معلم كلاس اولم خانم عليزاده رو خيلي دوست داشتم و خيلي دلم ميخواست باهاش يه عكسي داشته باشم اما حيف كه ندارم . واس خاطر اين كه عرفان هم اگه يه روز بزرگ شد و مثل من دلش عكس معلم كلاس اولش رو خواست ، آخرين روز كلاس اول رفتم مدرسه  و از خانم  معلم عرفان يعني خانم نوري كه نمونه ي يه معلم دلسوز و مهربون هست  اجازه گرفتم تا عكس عرفان و ايشون رو باهم بندازم  كه پسرم در آينده  بگه مامان دستت درد نكنه كه اون ز...
10 آبان 1394

عرفان و تماشای والیبال

چهارشنبه عصری که از کلاس اومدم دیدم عرفان ظرف روی اوپن رو گذاشته کنار و خودش نشسته روی اوپن و داره والیبال نیگا میکنه .  دهنمو وا کرده بودم که دعواش کنم و بگم اینجا جای نشستنه عایا و  چن تا جمله ي ديگه از نوع دعواگونه اش که یه لحظه یادم افتاد خب بچه چيكار كنه ؟؟؟؟  از ظهر تو خونه تنها نشسته و حوصله اش سر رفته و حالام که من از کلاس اومدم بجاي مهربوني و دلجويي ازش ، میخوام با بی رحمی دعواش کنم ؟؟؟؟ با خودم  گفتم اين انصافه عايا؟؟؟ یکم که جلوی عصبانیت خودمو گرفتم و به قول معروف آروم شدم گفتم پسرم  اینجا که جای راحتی نیس نشستي . چرا رو مبل نَنِشستی؟؟؟؟ خيلي مظلوم و ناراحت گفت مااااااماااااان کسی ن...
9 آبان 1394

تولد آي نورجون و كيميا جون

آدم وقتي حالش گرفته  ميشه كه در يه روز دوجا دعوت بشه ، مخصوصا كه دوتاشم تولد باشه . اين تولد آي نور جونم : آي نور جونم تولدت مبارك كيك تولد  رو دخترخاله ام خودش پخته و تزئين كرده و خيلي خوشمزه هاي ديگه  كه چون من و عرفان و نگين دير رسيده بوديم تولد، فرصت نشد ازشون عكس بگيرم :                                   و از اونجا مسقتيم رفتيم تولد كيميا . كيميا جان تولد تو هم مبارك         &n...
23 مهر 1394

كباب تابه اي عرفان

گاهي وقتها هست كه آدم از همه جا و همه كس دلش ميگيره  و  حوصله ي هيچ كاري رو نداره . ديروز برا من يكي از اون روزها بود . كه حتي حوصله ي كلاس رفتن و گوش دادن به درس  رو هم نداشتم . معمولا ظهرا ميرم شام درست ميكنم اما ديروز حوصله ي اونم نداشتم . به هر جون كندني بود خودمو به كلاس رسوندم اما حتي يه كلمه از حرفاي استادو نميشنيدم . وقتي كلاسم تموم شد به عرفان زنگ زدم كه تا من ميرسم  ، يه قابلمه آب بذار رو اجاق و يه پياز هم رنده كن واس گوشت چرخ كرده  تا بيام شام بپزم براتون . گفت مامان باشه رنده ميكنم فقط گفته باشم ها چون دستهام بو ميگيره با دستكش يكبار مصرف رنده ميكنما گفتم آره قربونت برم  چه بهتر . دستكش بهد...
22 مهر 1394

لحظه ي تحويل سال 94

ديروز عرفان ازم پرسيد مامان شلواري كه عيد برام خريدين كجاست ؟؟؟ برا يه لحظه فك كردم كه كدوم  عيد ؟؟؟؟ چه وقت عيد بود ؟؟؟ چرا من عيد يادم نمياد ؟؟؟  بعد از چند دقيقه تمركز  يادم افتاد و غصه برم داشت . يادم افتاد در عيد دستم كه شكسته بود و  اصلا من امسال عيد رو حس نكردم كه از كجا اومد از كجا رفت ؟؟؟؟ ياد لحظه ي  تحويل افتادم كه با دست شكسته نشسته بودم سر سفره ي  تحويل سال  كه  نصف شب بود و من از درد دستم خوابم نبرده بود  و بيدار بودم .                     يكي اينه كه آدم با شوق وا...
21 مهر 1394

صبحانه امروز ما

امروز من دير از خواب بيدار شدم و نتونستم برا خودم صبحانه بيارم كه يكي از همكارام به مناسبت عروسي اش  ده دقيقه قبل (همين ده قبل يهويي) دعوتم كرد واس صبحانه . يه ميز پر از خوراكي كه با سليقه چيده بود و خيلي هم خوشمزه بودن : .( آخ كه چه چسبيد ) لازم به ذكراست بگم كه امروز يكي از اون شنبه هايي بود كه تصميم كبري  گرفته بودم واس رژيم :                    ايشالا كه خوشبخت باشن .                 ...
18 مهر 1394