لحظه ي تحويل سال 94
ديروز عرفان ازم پرسيد مامان شلواري كه عيد برام خريدين كجاست ؟؟؟ برا يه لحظه فك كردم كه كدوم عيد ؟؟؟؟ چه وقت عيد بود ؟؟؟ چرا من عيد يادم نمياد ؟؟؟
بعد از چند دقيقه تمركز يادم افتاد و غصه برم داشت . يادم افتاد در عيد دستم كه شكسته بود و اصلا من امسال عيد رو حس نكردم كه از كجا اومد از كجا رفت ؟؟؟؟
ياد لحظه ي تحويل افتادم كه با دست شكسته نشسته بودم سر سفره ي تحويل سال كه نصف شب بود و من از درد دستم خوابم نبرده بود و بيدار بودم .
يكي اينه كه آدم با شوق واشتتياق ساعت كوك كنه برا بيدار شدن لحظه ي سال تحويل ، و يكي هم اينكه آدم از درد خوابش نبره و بيدار باشه بدون سر سوزن حوصله و اشتياق .
يادمه عرفانم با من بيدار بود . درسته بيداري عرفان از شوقش بود و نشسته بود بالا سر ماهي هاش و به حركت اونا نگاه ميكرد و من كه بغض شديدي تو گلو داشتم كه دم عيدي چرا بايد دستم بشكنه و نمي خواستم عرفان اشكامو ببينه سعي داشتم كاري كنم كه حس نكنه شكستگي دست من باعث شده كه عيد امسالش كمرنگ تر از سال هاي قبل شده براش. درسته يه دستي قادر به انجام هيچ كاري نبودم اما عصرش به كمك عرفان ظرف هاي سال قبل رو در آورديم و يك دست من و دو تا دست عرفان دست به دست هم دادن تا تونستيم چند تا گل بچسبونيم به ظرفهامون ( درسته كج و كوله شده بودن اما بالاخره سعي كرديم يه چيزي شبيه سفره ي هفت سين بچينيم كه عرفانم غمگين نباشه .)
اينم چند تا عكس كه بعد از تحويل سال ، يه دستي از گل پسرم گرفتم . (عكس ها هم مثل سفره مون تار شده )
گاهي عكس ها آدم رو ياد خاطره هاي بدش ميندازه و من قصد نداشتتم اين عكس هاي مظلوم عرفانو در وب بذارم . اما نمي دونم چي شد كه گذاشتم