عرفان عرفان ، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

تنها دليل زنده بودنم

كباب تابه اي عرفان

1394/7/22 8:51
نویسنده : مامان گل پسر
498 بازدید
اشتراک گذاری

گاهي وقتها هست كه آدم از همه جا و همه كس دلش ميگيره  و  حوصله ي هيچ كاري رو نداره . ديروز برا من يكي از اون روزها بود . كه حتي حوصله ي كلاس رفتن و گوش دادن به درس  رو هم نداشتم . معمولا ظهرا ميرم شام درست ميكنم اما ديروز حوصله ي اونم نداشتم . به هر جون كندني بود خودمو به كلاس رسوندم اما حتي يه كلمه از حرفاي استادو نميشنيدم .دلشکسته

وقتي كلاسم تموم شد به عرفان زنگ زدم كه تا من ميرسم  ، يه قابلمه آب بذار رو اجاق و يه پياز هم رنده كن واس گوشت چرخ كرده  تا بيام شام بپزم براتون . گفت مامان باشه رنده ميكنم فقط گفته باشم ها چون دستهام بو ميگيره با دستكش يكبار مصرف رنده ميكنما گفتم آره قربونت برم  چه بهتر . دستكش بهداشتي تر هم هست .   فقط يه جاييش يادم رفت به عرفان بگم كه  اونم اين بود كه  يادم رفت بگم ميخوام ماكاروني درست كنم . عرفان هم فك كرده بود  آب واس برنج هست و گوشت واس كباب.

رفتم خونه ديدم عرفان كاري كرده كارستون كه تمام خستگي هام برا يه لحظه  يادم رفت ، بعله عرفان جونم كباب تابه اي درستيده بود و چرخ كرده رو خوابونده بود  ته تابه و به شكل كباب برش زده بود تا كار من راحت بشه و وقتي برسم خونه فقط زير شعله رو روشن كنم . گرفتمش بغلم و زار زار گريه كردم . عرفان ميگه مامان چرا گريه ميكني ميگم اشك شوقه پسرم . ميگه من اشك شوق دوس ندارم ميشه بس كني اشك شوقو ؟؟؟

فقط چون تو خونه برنج خيس خورده نداشتم مجبور شدم همون ماكاروني رو درست كنم و گوشتي كه عرفان  ميخواست كباب تابه ي بشه  رو هم بزنم و بهش رب و آبليمو اضافه كنم  تا بشه ماكاروني   .

اينم كبابي كه عرفانم درستيده :

ميگفت مامان اي واي اينجاش موند اجازه بده اينجاشم صاف كنم  كه من ازش عكس گرفتم :

وقتي ماكاروني رو آوردم سر سفره و عرفان و رضا با به به و چه چه خوردن خوشحالتر شدم . رضا ميگه چيكار كردي كه ماكاروني ات امروز خوشمزه تر شده ؟؟؟؟ گفتم عاخه امروز آب غذا   و  پيازش رو پسرم آماده كرده .بوس

عرفان جونم نيمرو  و كته و سيب زميني سرخ كردن بلد بود  و من نميدونستم كباب هم بلده كه اونم ديروز فهميدم. 

         خدايا سپاس

پسندها (5)

نظرات (0)