كباب تابه اي عرفان
گاهي وقتها هست كه آدم از همه جا و همه كس دلش ميگيره و حوصله ي هيچ كاري رو نداره . ديروز برا من يكي از اون روزها بود . كه حتي حوصله ي كلاس رفتن و گوش دادن به درس رو هم نداشتم . معمولا ظهرا ميرم شام درست ميكنم اما ديروز حوصله ي اونم نداشتم . به هر جون كندني بود خودمو به كلاس رسوندم اما حتي يه كلمه از حرفاي استادو نميشنيدم .
وقتي كلاسم تموم شد به عرفان زنگ زدم كه تا من ميرسم ، يه قابلمه آب بذار رو اجاق و يه پياز هم رنده كن واس گوشت چرخ كرده تا بيام شام بپزم براتون . گفت مامان باشه رنده ميكنم فقط گفته باشم ها چون دستهام بو ميگيره با دستكش يكبار مصرف رنده ميكنما گفتم آره قربونت برم چه بهتر . دستكش بهداشتي تر هم هست . فقط يه جاييش يادم رفت به عرفان بگم كه اونم اين بود كه يادم رفت بگم ميخوام ماكاروني درست كنم . عرفان هم فك كرده بود آب واس برنج هست و گوشت واس كباب.
رفتم خونه ديدم عرفان كاري كرده كارستون كه تمام خستگي هام برا يه لحظه يادم رفت ، بعله عرفان جونم كباب تابه اي درستيده بود و چرخ كرده رو خوابونده بود ته تابه و به شكل كباب برش زده بود تا كار من راحت بشه و وقتي برسم خونه فقط زير شعله رو روشن كنم . گرفتمش بغلم و زار زار گريه كردم . عرفان ميگه مامان چرا گريه ميكني ميگم اشك شوقه پسرم . ميگه من اشك شوق دوس ندارم ميشه بس كني اشك شوقو ؟؟؟
فقط چون تو خونه برنج خيس خورده نداشتم مجبور شدم همون ماكاروني رو درست كنم و گوشتي كه عرفان ميخواست كباب تابه ي بشه رو هم بزنم و بهش رب و آبليمو اضافه كنم تا بشه ماكاروني .
اينم كبابي كه عرفانم درستيده :
ميگفت مامان اي واي اينجاش موند اجازه بده اينجاشم صاف كنم كه من ازش عكس گرفتم :
وقتي ماكاروني رو آوردم سر سفره و عرفان و رضا با به به و چه چه خوردن خوشحالتر شدم . رضا ميگه چيكار كردي كه ماكاروني ات امروز خوشمزه تر شده ؟؟؟؟ گفتم عاخه امروز آب غذا و پيازش رو پسرم آماده كرده .
عرفان جونم نيمرو و كته و سيب زميني سرخ كردن بلد بود و من نميدونستم كباب هم بلده كه اونم ديروز فهميدم.
خدايا سپاس