عرفان عرفان ، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

تنها دليل زنده بودنم

عید

اینم چند تا عکس از  تعطیلات عید سال هزار و سیصد و نود و پنج که در مشهد بودیم . چهار روز از تعطیلاتمون رو در مشهد بودیم اینم از اءل گلی خودمون عید همون سال ...
24 آبان 1395

یک روز عرفان بدون تخت

روزی که  اتاق عرفان رو کاغذ دیواری میزدن و مجبور شدیم تختش رو جمع کنیم ، خونه که اومدم دیدم  تو آشپزخونه صندلی های دور میز رو برداشته و اینجوری گرفته خوابیده. آدم دلش کباب میشه  براش 😘 بجای تشک هم یه پتو مسافرتی رو نصفه نیمه باز کرده زیرش ...
24 آبان 1395

مگس مزاحم

اون روز موقع عوض کردن پرده های اتاق عرفان و تمیز کردن پنجره اتاقش  یک مگس سمج اومده بود خونه و من و عفی نمیتونستیم مگس مزاحم رو بکشیم. ظهر هم که خاستیم دو دقیقه چشمهامونو ببندیم و استراحت کنیم انگار موی مگس رو آتیش زدن که بیاد و نذاره ما بخوابیم. از خیر خوابیدن هم گذشتیم ولی بازهم نتونستیم این مگس مزاحم رو به قتل برسونیم که عفی رفت اتاقش و در رو بست که مگس نتونه بره اتاقش. دیدم عرفان داره یه کاغذ کوچولو رو وارد سوراخ کلید در میکنه که اندازه ی این سوراخ کلید از خود مگس کوچیکتر هست. پرسیدم پسرم این چه کاریه ؟؟چرا کاغذ فرو میکنی اون تووو؟؟؟؟ گفت میخوام مگس نتونه از اون سوراخه بیاد اتاقم. اینم عکس عرفان در تالار موقع مراسم شام یکی از...
16 آبان 1395

کیک مادر فرزندی پز

یه کیک پختیم با عرفان و بعدم دوتایی به کمک هم گند زدیم به قیافه ی کیک 😂 انصافا از این افتضاح تر نمیتونست باشه 🤔 مثلا میخواستیم طرح ستاره بزنیم . از قدیم گفتن آشپز که دوتا شد ، نه ببخشید طراح روی کیک که دوتا شد طرح نهایی اینجوری افتضاح از آب درمیاد .😂  . .  یه تیکه گذاشتم تو کیفش ببره روز اول مدرسه بخوره. ...
27 مهر 1395

فوت مادر

مادربزرگم که بعد از فوت بابابزرگم چند سالی بود که مریض بود و این اواخر مریضی اش شدت پیدا کرده بود ؛ امروز دار فانی را وداع گفت . خدا رحمتش کنه. خیلی خانوم بود و من خیلی دوستش داشتم.  دیروز دایی مامان برا نهار دعوتمون کرده بود رستوران جلالی . بعد از نهار گفتم برم مادر رو ببینم که مریضه و من خیلی وقته نرفتم به دیدنش. البته چند وقت بود وقتی هم میرفتیم پیشش کسی رو نمیشناخت. اما میدونستم حالش این روزها خیلی بده  و دکترها گفتن کاری از دست کسی برنمیاد ؛ دوست داشتم یه بار دیگه چهره ی مهربون مادربزرگم رو که همگی مادر صداش میکردیم رو ببینم . از غذاخوری رفتیم خونه ی مادر . مادر روی تختش دراز کشیده بود و تکون نمیخورد و چشمهاش رو باز نم...
9 مرداد 1395

خواب روی مبل

آخرین باری که وب عرفانو آپ کردم چند ماه پیش بود. قبل از عید . روزی که بابا و مامان براش تولد گرفته بودن .یعنی بهتر بگم حساب وبلاگ از دستم در رفته و نمیدونم چه عکسها و خاطره هایی از اون مدت مونده که تا الان نتوتستم برا پسر گلم ثبت کنم.  واس همین سعی میکنم بیشتر تصویری باشه تا نوشتاری.از عکس های عرفان  سر سفره ی تحویل سال گرفته تا رفتن به فرودگاه واس پیشواز عمه اش برا برگشت از ماه عسل  و چند تا عکس دیگه . و رفتن عرفان به اردو و خرید سوغات واس من  و کادوی روز مادر و کادوی تولدم و .... که همه ی عکس ها رو به زودی تکمیل خواهم کرد. با توضیح مختصر . اول از نحوه ی خوابیدن پسرم رو مبل تک نفره شروع میکنم . و...
20 خرداد 1395

تولد عرفان با همکلاس هاش

تولدعرفان جونم که سه فروردین هست و تعطیلات نوروزی و پسرم از این قضیه ناراحته  چون دلش میخواد دوستاشو برا تولدش دعوت کنه ،مدرسه تعطیله و اکثرا مردم مسافرت هستن و هیچوق نمیشه که همکلاسهاش را به تولدش دعوت کنه .  همیشه میگه آخه چرا باید تولد من همچین روز تعطیلی باشه که من نتونم دوستامو دعوت کنم و آه میکشید . بابا و مامان مهربونم گفتن عرفان که اینهمه دلش میخواد دوستهاش در تولدش باشن ، گفتن شما تو خونه خودتون روز تولدش براش تولد بگیرین ما هم  تو خونه ی خودمون براش تولد میگیریم و روزی رو انتخاب میکنیم که نزدیک تولدش باشه و دوستاتشم بتونن بیان . عرفان خیلی خوشحال شد . و تصمیم بر این شد که بیستم اسفند یعنی حدود دوهفته قبل از ...
28 اسفند 1394