عرفان عرفان ، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

تنها دليل زنده بودنم

افطار خونه ي مامان بزرگم

ماه رمضان و افطار خونه ي مامان بزرگم و  درخت انجيرشون كه عرفان عاشقشه (البته انجيرهاش ،  نه درختش)                                                                     زیباترین لحظه هایم ، لحظه های توام با خنده های توست . . . . و نگاه های عاشقانه ای ، که از چشمهايت به من خیره می شود . . . . چه...
10 خرداد 1396

روز معلم سال 96

روز معلم عرفان گفت برا باباجون ( كه الان شش سال هست زحمت تدريس رياضي من رو  دوشش هست) گل بخريم و ببريم .                                      رفتيم جلوي گلفروش جاي پارك نبود و من نتونستم از ماشين پياده بشم . گفتم عرفان ميتوني بري اون طرف خيابون و گل بخري گفت آره مامان .مرسي كه اجازه ميدي من تنهايي گل ها رو انتخاب كنم .  با اشتياق هرچه تمام تر داشت از ماشين پياده ميشد كه گفتم صبر كن پول بدم . يه نگاه معنا داري كرد و گفت مامان من خودم مرد شدم&n...
9 خرداد 1396

عرفان و چند عكس شوراي شهري

وقتي رفته بوديم عيد ديدني خونه ي خاله مهين ، عرفان تصميم گرفت چند تا عكس از نوع عکسهای شرکت در انتخابات شوراي شهري ازش بگيرم :                                                         ...
9 خرداد 1396

لاله پارك

عرفان گفت حالا اين سطل رو چيكار كنم مامان؟؟؟ منم به شوخي گفتم خب بزار سرت يهو ديدم عرفان واقعا سطل رو گذاشت سرش (يعني همچين بچه ي حرف گوش كني دارم من )           عرفان خوبم ، جانم ، عزيزم : از خدا مي خواهم برگی ازشاخ درخت خوشی ات کم نشود، شهد شیرین لبانت به غمی سم نشود، درد باچهره زیبای تو همدم نشود. ...
8 خرداد 1396

لاله پارك

پشت هر کوه بلند سبزه زاریست پر از یاد خدا و در آن باغ کسی میخواند که خدا هست ، دگر غصه چرا ؟ !! آرزو دارم : خورشید رهایت نکند غم صدایت نکند ظلمت شام سیاهت نکند و تو را از دل آنکس که دلت در تن اوست حضرت دوست جدایت نکند... ...
8 خرداد 1396

صبحانه در پارك ائل گلي

جمعه صبح  ما سه تايي با مامان و بابا و نگين و نامزدش همگي باهم پارك ائل گلي و صبحانه : و بعدشم ورزش و پياده روي : از اونجا هم طبق معمول ويلاي عمو محمد و ايوان خيلي خيلي با صفاشون ( البته بدون نگين اينا كه اونها هم آخر شب به جمع ما پيوستن )                           اينم چند تا عكس در همونجا ، روز سيزده به در  : تولد مامانم روز سيزده به در : كيك ها يي كه واس تولد مامان پخته بودم : پيروزي عرفان و تيمش در واليبال و خوشحالي اش: اينم...
6 خرداد 1396

نوروز96 در شمال

ما هر سال در عيد يه حادثه آفريني ميكنيم . امسال هم نوبت آبله مرغان گرفتن عرفان بود . تا خوب شدن عرفان مجبور شديم تا هفته  دوم تعطيلات صبر  پيشه كنيم  و خانه نشيني كنيم . هفته دوم تعطيلات عيد رفتيم ويلاي خاله وحيده اينا در شمال . ويلاي آقادايي هم كه در همسايگي شون بود ،  اونجا هم  رفتيم  كه خيلي با صفا بود و  عمو محمد اينا هم  قبل از ما رسيده بودن  كه  در كل جمعمون جمع بود  و خيلي خيلي خوش گذشت . فقط يه ايرادي كه داشت اين بود كه غذاهاي خاله وحيده خيلي خوشمزه بود و باب ميل عرفان و باباش   از وقتي...
11 فروردين 1396