روز معلم سال 96
روز معلم عرفان گفت برا باباجون ( كه الان شش سال هست زحمت تدريس رياضي من رو دوشش هست) گل بخريم و ببريم .
رفتيم جلوي گلفروش جاي پارك نبود و من نتونستم از ماشين پياده بشم . گفتم عرفان ميتوني بري اون طرف خيابون و گل بخري گفت آره مامان .مرسي كه اجازه ميدي من تنهايي گل ها رو انتخاب كنم . با اشتياق هرچه تمام تر داشت از ماشين پياده ميشد كه گفتم صبر كن پول بدم . يه نگاه معنا داري كرد و گفت مامان من خودم مرد شدم و خودم پول دارم . نميتونم بگم اون لحظه چه حس خوبي داشتم . (خدا رو هزاران بار سپاس گفتم به خاطر اينكه عرفان رو به من هديه داده )
چشمم به در مغازه گلفروشي بود تا ببينم عرفان چه جور دسته گلي خواهد خريد كه ديدم عرفان با خوشحالي بيرون اومد و اين دسته گل دستش بود :
وقتي سوار ماشين شد گفتم به به چه دسته گل قشنگي . خودت انتخاب كردي يا آقاي گلفروش كمكت كرد ؟؟؟
گفت مامان به آقاي گلفروش گفتم بابابزرگم معلم هست و دائم با من رياضي كار ميكنه . يه دسته گل ميخوام كه در شاءن بابابزرگ عزيزم باشه و (زياد هم گرون نباشه) اين جمله از يك پسر اقتصادي اصلا بعيد نيست .
(ميگه آقاي گلفروش گفت امروز چون روز معلم هست گلهاي رز رو تا ظهر تموم كرديم و تعداد كمي گل در مغازه مونده كه عرفان بينشون اين گل ها رو انتخاب كرده بوده . )
كلي قربون صدقه اش رفتم و بعد كه رسيديم پيش بابا و بعد از تقديم گل ، اين پسمل آبرو برام نذاشت و همش ميگفت باباجون خودم پولش رو دادم هااااااااااااااااااااا .يه وخ فك نكني از مامان پول گرفتم . اونقد گفت و گفت كه آخر سر كه داشتيم ميومديم بابا پولي به عنوان جايزه برا نمراتش كه از پول دسته گل هم بيشتر بود بهش داد ( با خودم گفتم حيف اون موقع كه گفتي مامان من ديگه مرد شدم، من اونهمه افتخار كردم)
خب چه ميشه كرد . عرفانه ديگه
عرفان خوبم : میخواهم بدانی که عاشق توام ، میخواهم بدانی که دوستت دارم ، حسی که رنگ قلب تو را دارد!
اينم شيرينيهاي نگين كه از امسال خانم معلم شده :