عرفان عرفان ، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

تنها دليل زنده بودنم

فوت مادر

1395/5/9 2:39
نویسنده : مامان گل پسر
174 بازدید
اشتراک گذاری

مادربزرگم که بعد از فوت بابابزرگم چند سالی بود که مریض بود و این اواخر مریضی اش شدت پیدا کرده بود ؛ امروز دار فانی را وداع گفت . خدا رحمتش کنه. خیلی خانوم بود و من خیلی دوستش داشتم. غمگین

دیروز دایی مامان برا نهار دعوتمون کرده بود رستوران جلالی . بعد از نهار گفتم برم مادر رو ببینم که مریضه و من خیلی وقته نرفتم به دیدنش. البته چند وقت بود وقتی هم میرفتیم پیشش کسی رو نمیشناخت. اما میدونستم حالش این روزها خیلی بده  و دکترها گفتن کاری از دست کسی برنمیاد ؛ دوست داشتم یه بار دیگه چهره ی مهربون مادربزرگم رو که همگی مادر صداش میکردیم رو ببینم . از غذاخوری رفتیم خونه ی مادر . مادر روی تختش دراز کشیده بود و تکون نمیخورد و چشمهاش رو باز نمیکرد. فقط نفس میکشید. به زور خودمو نگه داشتم تا از دیدن حال و روز مادر گریه نکنم و بابا و مامانم رو ناراحت نکنم.عمه رقیه با سورنگ شیر میریخت دهن مادر و مادر قادر نبود حتی اون رو  قورت بده. عمه ام هی صداش میکرد و دهنش رو تکون میداد تا بلکه شیر از گلوش پایین بره. دکتر ها گفته بودن نمیشه سرم وصل کرد اما گفتیم بازم بگیم یه نفر بیاد و امتحان کنه بلکه تونست سرم بزنه بهش.اما اون خانم پرستاری که آورده بودن خونه هر کار کرد سرم به دست مادر نرفت و رگ دست مادر ورم کرد و سرم رو از دستش خارج کردن. اصلا حال خوبی نداشت و من دوست داشتم بیشتر پیشش باشم اما از شانس  ما عموی عرفان  اسباب کشی داشتن و ما باید یه سری به اونجا هم میزدیم   این بود که خدافظی کردیم و رفتیم خونه ی عموی عرفان تا موقع اسباب کشی کمکشون کنیم تازه رسیده بودیم که  نگین زنگ زد که مادر از پیشمون رفت . و ما دوباره برگشتیم خونه ی مادر و جز اشک و آه و زاری چه کار دیگه ای میتوتستیم انجام بدیم؟؟؟؟

روحش شاد و یادش گرامی .

مادربزرگ خوبم، رفیق روزهای کودکی ام، چهره ی مهربانت هیچوقت فراموشم نخواهد شد و فداکاری ها و مهربانی هایت همیشه در دلم ماندگار خواهد بود . 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)