ثبت نام عرفان در مدرسه نمونه دولتي
امسالم به لطف و ياري خداوند مهربون ، عرفان كلاس ششم رو تموم كرد . امسال سخت ترين و حساس ترين سال تحصيليش بود . به خاطر برگزاري آزمون ورودي مدارس تيزهوشان و نمونه دولتي ، وقت آزاد كمتري داشت. معلمش اونقدر كتاب كمك درسي گفته بود بخريم كه من وقتي برا كنكور درس ميخوندم اينهمه كتاب نداشتم. ( كتابهاي مبتكران و مهندس فتحي و كرك و ديل و واله و.......)
اوايل ارديبهشت ماه بود كه آزمون تيزهوشان برگزار شد و گفتن نتايجو بعد از آزمون نمونه دولتي اعلام خواهند كرد.
از آخر ارديبهشت ماه كه ابتدايي ها تعطيل شده بودن و بچه ها در محوطه بازي ميكردن عرفان دلش ميخواست باهاشون بازي كنه اما من اجازه نميدادم و ميگفتم عزيزم تو بايد درس بخوني و تست بزني .
دلم براش خيلي ميسوخت كه مجبورش ميكردم بشينه و درس بخونه ( حتي شده به صورت تلفني و كنترل از راه دور) . بخشي از كتاب رو براش تعيين ميكردم و ميگفتم بخون تا من از سر كار برگردم ازت بپرسم . وقتي ازش درس ميپرسيدم اونقدر خوب جواب ميداد كه لذت ميبردم . همه ي جدولها و پاورقي ها و نقشه هاي جغرافي و... رو ازبر بود .
بهش ميگفتم خدا هر بنده اش رو كه زحمت بكشه بي مزد نميزاره . ميگفتم تو كه اينهمه تلاش ميكني حتما نمونه قبول خواهي شد و هي بهش روحيه ميدادم و از جايزه هايي كه بعد از قبولي براش خواهيم خريد ميگفتم . اما ته دلم نگران بودم كه خدايا اگه قبول نشه چيكاركنم ؟ اگه افسرده بشه چيكار كنم ؟ نميخاستم عرفان غصه بخوره .
معلمشون ( خانم فرجادنيا) هم هي به خونه ي مامانم اينا زنگ ميزد و ميگفت نكنه عرفان مغرور بشه و بگه بلدم و درس نخونه. همش راهنمايي ميكرد و به مامان سفارش ميداد كه عرفان كدوم كتابا رو بيشتر بخونه . ( حالا خودمم علتش رو نميدونم كه چرا به خودم زنگ نميزد و به خونه مامان زنگ ميزد ) عرفان در تمامي مسابقات علمي كه تو مدرسه شون برگزار ميشد يا نفر اول بود يا نفر دوم و وقتي من زياد گير ميدادم درس بخون ميگفت مامان من همه چي رو بلدم اينم سند .
بالاخره 9 تيرماه شد و روز امتحان نمونه دولتي رسيد و عرفانو برديم برا امتحان . منم بيرون مدرسه ايستاده بودم و دعا ميكردم ( اون لحظه حال مامانم رو فهميدم كه وقتي من سرجلسه كنكور بودم چي كشيده ) . وقتي امتحانش تموم شد هم عرفان و هم من نفس راحت كشيديم و گفتيم هر چي بود تموم شد و از فردا ديگه گردش و تفريح و تلويزيون و بازي و مهموني ازدم آزاااااااااااد .
بعد از امتحان ، ديگه بايد منتظر جواب مينشستيم . من و بابام خيييييييييييييييييلي اميدوار بوديم كه عرفان از تيزهوشان قبول خواهد شد اما وقتي نتايج اومد در كمال ناباوري ديديم تيزهوشان قبول نشده . من خيلي ناراحت شدم و غصه ها خوردم اما عرفان عين خيالش نبود و ميگفت مامان نگران نباش من نمونه دولتي قبولم . اما از اونجايي كه تيزهوشان رو هم ميگفت خوب دادم و قبول نشد ، من نگران بودم كه نكنه نمونه هم قبول نشه و همش استرس داشتم .
اما به لطف و ياري خدا گفته ي عرفان درست از آب دراومد و نمونه قبول شد و چند روز پيش از مدرسه زنگ زدن كه خانم فردا مداركتون رو بياريد برا ثبت نام و عرفان و بابا و مامانم سه تايي رفتن تا ثبت نام رو نهايي كنن . من قبولي عرفان را مديون زحماتي هستم كه باباي گلم برا عرفان كشيده . به قول عمه ي عرفان ،قبولي عرفان رو بايد به بابام تبريك گفت نه به عرفان ( بابا جونم دست گلت درد نكنه )
خدايا ممنونم ازت . خدايا شكرت كه زحمتهاي عرفان و بابام رو بي نتيجه نذاشتي.
همون شب به خاطر قبولي عرفان ، همراه عمو محمد اينا و نگين اينا همگي رفتيم شام ائل گلي و تو سفره خونه سنتي نشسته بوديم كه يه خواننده با تار وارد شد و با خوندن آهنگ تركي روحيه مون رو تازه كرد .
عمو محمد و بابا بهش پول ميدادن و ميگفتن بخون به خاطر سلامتي عرفان و اون بيچاره هم هر چي بلد بود خوند . بعد از شام هم رفتيم يه جايي نشستيم و كيكي رو كه خودم پخته بودم همراه چاي خورديم
و در كل يه شب به ياد موندني شد برامون .
عمو محمد براي جايزه ي عرفان ،دو تا تراول داد و نگين اينا هم براش ديكشنري انگليسي آكسفورد رو كه ميخواست خريده بودن . بابام هم قراره براش گوشي بخره . اون يكي بابا بزرگش هم تبلت و منه بيچاره هم دوچرخه . به عمه ها و عموش و بقيه كه ميپرسن جايزه چي بخريم برات ؟ميگه شما زحمت نكش هيچي نميخواد بخري فقط پولش رو بدي كافيه .
خدايا ممنونم كه دل ما رو شاد كردي . ايشالا دل تمامي بنده هات شاد باشه.