عرفان عرفان ، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

تنها دليل زنده بودنم

شب یلدا سال 95

1395/10/2 1:15
نویسنده : مامان گل پسر
278 بازدید
اشتراک گذاری

عرفان جونم اینم عکس های شب یلدا سال  نود و پنج که تو خونه ی باباجون بودیم همراه خاله مهین اینا که بر خلاف سالهاي قبل ، تعدادمون كم بود و  جمعا ده نفر بودیم .

دو روز بود كه شديدا به فكر پخت و پز و تزيين خوراكي هاي شب يلدا بودم و خيلي حس خوبي رو تجربه كردم كه همچين فكرمو مشغول كره بود كه كلا انگار  در يه دنياي ديگه بودم . اين دو روز  چنان مشغول بودم كه نميفهميدم چه موقع خوابم ميگيره و  برا پخت و تزئين کیک و چيز كيك و بيسکويیت و باسلوق و دسر و   تلاش ميكردم و نقشه میکشیدم که چه مدلی تزیین کنم . نیشخند

😉ریا نباشه ، یعنی همچین مامان هنرمندی داری تو پسررررررررررررررررررمخندهچشمک

درسته آخرش اون چيزي كه انتظار داشتم نشد اما عوضش كلي سرگرم شدم والكي دلخوش شدم:

این از کیک که به برا تزیینش خیلی ( یعنی  از خيلي يكم بيشتر تقريبا در حد  خييييييييييييييييييييليچشمک  ) زحمت کشیدم ولیغمگین

این از چیز کیک هام كه بعدا موقع چيدن در ظرف متوجه شدم  برش اونها هم اندازه نشده خجالت

بيسكوئيت هنوانه ام اين شكلي از آب دراومد (يعني از آب كه نه ،  از فررررر در اومد خنده):

اینم باسلوق هندوانه :

 

اينم دسر ژله انار بستي :

 

و اينم ميوه خشك هام كه از يك ماه قبل شروع كرده بودم به خشك كردنشون (يعني پسرم مامان آينده نگري داري تو خندونک):

اينم هندونه ي شب يلدا كه به زور هاني رو راضي كردم اجازه بده قبل از رسيدن مهمونها برش بزنم وچوب بستني بهشون وصل كنم و در ظرف بچينم . هاني ميگفت قشنگي شب يلدا به اينه كه هندونه رو پيش مهمونها چاقوبزني . اما خب من پيروزززززززززززززز شدم و برش زدم خندونک

 

 

 

در كل شب خوبي داشتيم مخصوصا وقتي همه از خوراكي هايي كه پخته بودم ميخوردن و تعريف ميكردن ( حالا بيچاره ها مجبور بودن تعريف كنن خنده) خستگي چند روز کار و تلاش از تنم در اومد .

پسندها (1)

نظرات (0)