شب یلدا سال 95
عرفان جونم اینم عکس های شب یلدا سال نود و پنج که تو خونه ی باباجون بودیم همراه خاله مهین اینا که بر خلاف سالهاي قبل ، تعدادمون كم بود و جمعا ده نفر بودیم .
دو روز بود كه شديدا به فكر پخت و پز و تزيين خوراكي هاي شب يلدا بودم و خيلي حس خوبي رو تجربه كردم كه همچين فكرمو مشغول كره بود كه كلا انگار در يه دنياي ديگه بودم . اين دو روز چنان مشغول بودم كه نميفهميدم چه موقع خوابم ميگيره و برا پخت و تزئين کیک و چيز كيك و بيسکويیت و باسلوق و دسر و تلاش ميكردم و نقشه میکشیدم که چه مدلی تزیین کنم .
😉ریا نباشه ، یعنی همچین مامان هنرمندی داری تو پسررررررررررررررررررم
درسته آخرش اون چيزي كه انتظار داشتم نشد اما عوضش كلي سرگرم شدم والكي دلخوش شدم:
این از کیک که به برا تزیینش خیلی ( یعنی از خيلي يكم بيشتر تقريبا در حد خييييييييييييييييييييلي ) زحمت کشیدم ولی
این از چیز کیک هام كه بعدا موقع چيدن در ظرف متوجه شدم برش اونها هم اندازه نشده
بيسكوئيت هنوانه ام اين شكلي از آب دراومد (يعني از آب كه نه ، از فررررر در اومد ):
اینم باسلوق هندوانه :
اينم دسر ژله انار بستي :
و اينم ميوه خشك هام كه از يك ماه قبل شروع كرده بودم به خشك كردنشون (يعني پسرم مامان آينده نگري داري تو ):
اينم هندونه ي شب يلدا كه به زور هاني رو راضي كردم اجازه بده قبل از رسيدن مهمونها برش بزنم وچوب بستني بهشون وصل كنم و در ظرف بچينم . هاني ميگفت قشنگي شب يلدا به اينه كه هندونه رو پيش مهمونها چاقوبزني . اما خب من پيروزززززززززززززز شدم و برش زدم
در كل شب خوبي داشتيم مخصوصا وقتي همه از خوراكي هايي كه پخته بودم ميخوردن و تعريف ميكردن ( حالا بيچاره ها مجبور بودن تعريف كنن ) خستگي چند روز کار و تلاش از تنم در اومد .