عرفان عرفان ، تا این لحظه: 19 سال و 7 روز سن داره

تنها دليل زنده بودنم

همه ي هستي من

 

سلام به وبلاگ عرفان خوش اومدين  

 

 

                               

عروسی نگین

اينم از عكس عرفان در عروسي خاله ي يكي يه دونه اش :                       بالاخره شهريور ماه شد و جشن عروسي نگين كه از چند ماه قبل استرسش رو داشتيم .  اما الحمدالله مراسم به خوبی و خوشی و اونطور که ما میخاستیم برگزار شد .                  از ساعت 3 كه مراسم عقد بود و فاميل هاي درجه يك عروس و داماد بودن ، و آقايون هم در تالار حضور داشتند که وقتي زمان جشن  ...
8 آذر 1396

جشن قبولي عرفان

چهارشنبه 96/6/1 پشتيبان عرفان ( خانم عيوض زاده )از كانون قلم چي زنگ زد كه پنجشنبه يه جشني براي قبولين ششم گرفتيم و خواست حتما عرفان همراه پدر و مادرش در جشن حضور داشته باشه. رضا گفت من خسته ام و نميتونم بيام و من و عرفان دوتايي رفتيم جشن . جشن رو در يكي از سينماهاي شهر گرفته بودن كه بيشتر از 700 نفر جمعيت حضور داشت.                                             مجري برنامه ضمن تبريك به بچه ها و پدر و مادرشون گفت اسم هر كس رو كه ميخونم تا بياد و جا...
4 شهريور 1396

مرداد ماه و سومين شمال سال96

خردادماه وقتي از شمال برميگشتم و يه سر رفتيم سرعين ، همونجا بوديم كه از اداره  برام اس ام اس اومد كه هرچه سريعتر براي تعيين وقت استفاده از مهمانسرا مراجعه فرماييد. گفتم امسال دوبار اومديم شمال و بسه ديگه . نميرم دنبال تعيين وقت . اما عرفان و باباش اصرار كردن كه نه برو ثبت نام كن ما اونجا رو دوست داريم و من با توجه به كار خودم و كلاسهاي عرفان ، آخر مردادماه رو انتخاب كردم . ميخاستيم جمعه صبح خيلي زود را بيفتيم و صبحانه رو هم تو راه بخوريم اما طبق معمول  تا ساعت12 طول كشيد و تا وسايل رو بزاريم تو ماشين شد 12:30 و ما همچنان بدون صبحانه بوديم . ساعت يك و نيم نزديكهاي سراب نگه داشيم و صبحانه خورديم( سعي كرديم جاي خلوتي باشه كه كسي...
2 شهريور 1396

باغلارباغی

طبق قولی که خیلی وقت پیش به عرفان داده بودم امروز رفتیم باغلارباغی . رفتمو عرفان رو از کلاس والیبال برداشتم و رفتیم سایه و سینا رو هم برداشتیم و چهارتایی رفتیم باغلارباغی. اول از همه عرفان گفت سوار سفینه بشیم که  من الانم که برگشتیم خونه باز سرم داره گیج میره. بعدشم چرخ و فلک و ... که من چون بعد از  سفينه به حد كافي سرم گیج میرفت و تلو تلو ميخوردم ، نمیخاستم سوار وسايل ديگه بشم اما چون عرفان ناراحت میشد مجبور شدم سوار بشم . یادش به خیر وقتی منم سن عرفان بودم و مامانم میگفت سرم گیج میره خنده ام میگرفت و با خودم میگفتم آخه چطور ممکنه آدم سرش گیج بره. مگه چیه که . جمعش چند دور میچرخیم . بین خودمون باشه شاید فک میکر...
22 مرداد 1396

وقتي آدم خودش ويلا نداشته باشه

عرفان در باغ عمو مهدي  : و اينجا هم عرفان در ويلاي همكار بابام كه تمام قسمتهاش خيلي خوشگل و باسليقه است :                                          خدايا ما كه خودمون ويلا و باغ نداريم. به باغ و ويلاي اطرافيانمون بركت بده كه ما هم استفادشو ميبريم ...
14 مرداد 1396

ثبت نام عرفان در مدرسه نمونه دولتي

امسالم به لطف و ياري خداوند مهربون ، عرفان كلاس ششم رو تموم كرد . امسال سخت ترين و حساس ترين سال تحصيليش  بود . به خاطر برگزاري آزمون ورودي مدارس تيزهوشان و  نمونه دولتي ،  وقت آزاد كمتري داشت. معلمش اونقدر كتاب كمك درسي گفته بود بخريم كه من وقتي برا كنكور درس ميخوندم اينهمه كتاب نداشتم. ( كتابهاي مبتكران و مهندس فتحي و كرك و ديل و  واله و.......)  اوايل ارديبهشت ماه بود  كه آزمون تيزهوشان برگزار شد و  گفتن نتايجو بعد از آزمون نمونه دولتي  اعلام خواهند كرد.  از آخر ارديبهشت ماه كه ابتدايي ها  تعطيل شده بودن و بچه ها در محوطه بازي ميكردن عرفان دلش ميخواست باهاشون بازي كنه اما من ...
7 مرداد 1396

سفر با آي نور

عرفان شنبه يعني 13 خرداد امتحانهاش رو تموم كرد و منم شنبه و سه شنبه رو مرخصي گرفتم و يكشنبه و دوشنبه هم كه تعطيل بود  گفتيم سه چهار روز بريم  صفا سيتي و اين شد كه با دختر خاله ام اينا قرار گذاشتيم  بريم شمال ويلاي خاله وحيده اينا .  شنبه بعد از امتحان عرفان حركت كرديم و بعد از توقف برا نهار در حيران، به طرف ويلا حركت كرديم .                    يكشنبه صبح همراه دخترخاله ام اينا رفتيم پارك ساحلي قروق كه اونجا خيلي خوش گذشت  سفر با آي نور يه طعم ديگه داشت .( آي نور جونم: )   اونقدر دريا لذت بخش بود كه ن...
18 خرداد 1396