عرفان عرفان ، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

تنها دليل زنده بودنم

تولد فاطمه حسنا

امشب تولد فاطمه حسنا جون بود و حسابی بهمون خوش گذشت اینم از عکس های امشب از تولید به مصرف   دوساعت هم از تموم شدن تولد نگذشته كه پست گذاشتم  . يعني همچين دختر زرنگي هستم من . مديونيد اگه يه وخ فك كنيد كسي كه بعد از دوسه ماه راجع به مطلبي پست ميذاره منم و اینم عرفان که به زور وادارش کردم ازش عکس بگیرم میگفت من در کنار تم تولد کیتی عکس نمیندازم ...
17 دی 1395

شب یلدا سال 95

عرفان جونم اینم عکس های شب یلدا سال  نود و پنج که تو خونه ی باباجون بودیم همراه خاله مهین اینا که بر خلاف سالهاي قبل ، تعدادمون كم بود و  جمعا ده نفر بودیم . دو روز بود كه شديدا به فكر پخت و پز و تزيين خوراكي هاي شب يلدا بودم و خيلي حس خوبي رو تجربه كردم كه همچين فكرمو مشغول كره بود كه كلا انگار  در يه دنياي ديگه بودم . اين دو روز  چنان مشغول بودم كه نميفهميدم چه موقع خوابم ميگيره و  برا پخت و تزئين کیک و چيز كيك و بيسکويیت و باسلوق و دسر و   تلاش ميكردم و نقشه میکشیدم که چه مدلی تزیین کنم . 😉 ریا نباشه ، یعنی همچین مامان هنرمندی داری تو پسررررررررررررررررررم درسته آخرش اون چيزي كه انتظا...
2 دی 1395

هفت سین سال نود و پنج

اینم عرفان کنار سفره هفت سین نود و پنج روبان نارنجی درخواست عرفان بود برا  سفره هفت سین که جمعه ی آخر سال من و رضا دوتایی افتادیم به جون خیابونها اما چون صبح بود اکثر مغازه های لوازم خیاطی بسته بود که یه مغازه باز در ولیعصر پیدا کردیم که اونم روبان ساده ی نارنجی نداشت و مجبور  شدیم روبان خالدار نارنجی خریدیم که  موجب اخم عرفان جونم شد ...
14 آذر 1395

مهمونی رفتن با شلوار ورزشی

اینم از عکس های عرفان که میخاستیم بریم مهمونی با شلوار ورزشی رفت که اونجا راحت باشه گفتم برو آماده شو . رفت و یک ربع بعد با این تیپ اومد که من آماده ام بریم . گفتم بلوزت خوبه اما شلوار یادت رفته . گفت نههههه یادم نرفته خودم اینو پوشیدم که اونجا راحت باشم . آخه من نمیدونم این ژست آدمی هست که با شلوار ورزشی میره مهمونی؟؟ ...
13 آذر 1395

کیک دخترانه

بدجوری افتادم تو خط کیک و کیک پزی. خدا آخر عاقبتمونو به خیر کنه اما هدف خود کیک نبود. هدف انداختن شکل روی کیک بود. منم به ذهنم رسید شکل کیتی رو بندازم رو کیک . بعد از تحمل مشقتهای فراوان و اتمام کار ، با خوشحالی عرفانو صدا کردم بیاد ببینه چه مامان هنررررررررررررررررررررمندی داره 😉😂. تا کیک رو دید گفت من از کیک با شکل دخترانه نمیخورم. هر چقدر من اصرار کردم گفت نه که نه. میگفت مامان آخه این چه شکلیه؟؟ بت منی؛ بن تنی؛اسپایدرمنی چیزی مینداختی روش.اونقد گفت و گفت که آخرش مجبور شدم با چاقو تصویر کیتی رو از کیک برداشتم تا عرفان از کیک خورد. میگفت واااااااااااای کیتی . خودشم صورتی. وای وای وای.دوستهام بفهمن من از این کیک خوردم مسخره ام میکن...
10 آذر 1395

تولد باباجون

اینم از عکس های دیشب که برای بابا یه تولد کوچیک خودمانی گرفتیم .البته بیشتر عکس چیزکیک رو که خودم پختم گرفتم نه عکس بابا رو با یک عکس دلم خنک نشد . بزار یک عکس دیگه هم از چیزکیکم بزارم و حالا عکس بابای گلم و عرفان جونم با کیکم مدیونید اگه فک کنید اولین باری بود که روی کیکم اینقدر صاف شده بود و من ذوق مرگ شده بودم راستشو بخوایید دلم هنوز خنک نشده و میخوام یه عکس دیگه از کیکم بزارم. اینم بگما که بابا بیشتر از همه چی  از چیز کیکی که من پخته بودم خوشش اومد. و من در حدی به خودم افتخار کردم که کاشف اتم اونقدر به خودش افتخار نمیکنه ...
5 آذر 1395

پارکی در اطراف شهرمون

اینم یک پارکی هست خارح از شهر ، والا از بس عکس ها رو دیر میذارم در وب اسم پارک یادم رفته که در طرفهای سردررود هست فقط یادم هست اونروز که رفتیم این پارک ، جمعه بود و من مریض بودم و سرما خورده بودم و تب و لرز داشتم و از صبح رفته بودم خونه ی بابا اینا . که مامان برام آش درست کرد و ازم پرستاری کرد. عصری که میخاستن برن از سردرود گوشت و گوجه سبز بخرن به اصرار مامان منم باهاشون رفتم و اونجا به کل یادم رفت که من مریض بودم . درسته آخرهای اردیبهشت ماه بود اما هوا یکم سرد بود و من چون خودم احساس سرما میکردم به زور این کاپشتن رو تن عرفان کرده بودم انصافا هم چه ترکیبی شده کاپشن با شلوارک اینم عکس تابستانی که مراد ماه ...
26 آبان 1395