اون روز موقع عوض کردن پرده های اتاق عرفان و تمیز کردن پنجره اتاقش یک مگس سمج اومده بود خونه و من و عفی نمیتونستیم مگس مزاحم رو بکشیم. ظهر هم که خاستیم دو دقیقه چشمهامونو ببندیم و استراحت کنیم انگار موی مگس رو آتیش زدن که بیاد و نذاره ما بخوابیم. از خیر خوابیدن هم گذشتیم ولی بازهم نتونستیم این مگس مزاحم رو به قتل برسونیم که عفی رفت اتاقش و در رو بست که مگس نتونه بره اتاقش. دیدم عرفان داره یه کاغذ کوچولو رو وارد سوراخ کلید در میکنه که اندازه ی این سوراخ کلید از خود مگس کوچیکتر هست. پرسیدم پسرم این چه کاریه ؟؟چرا کاغذ فرو میکنی اون تووو؟؟؟؟ گفت میخوام مگس نتونه از اون سوراخه بیاد اتاقم. اینم عکس عرفان در تالار موقع مراسم شام یکی از...